کد مطلب:124330 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:231

هشتاد شتر از صخره برآورد
[5]-24- ابن شهرآشوب می گوید:محمد شوهانی با سند خود برایم نقل كرد:

ابوصمصام عبسی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت:چه زمانی باران می آید؟ در شكم ناقه ی من چیست؟ فردا چه رخ می دهد؟ من كی می میرم؟ پس آیه نازل شد:«علم به قیامت نزد خداست و باران را فرو می فرستد...». آن مرد اسلام آورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله وعده داد كه خاندان خود را بیاورد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:اباالحسن! بنویس:بسم الله الرحمن الرحیم. محمد فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف اعتراف می كند و در كمال هوشمندی و سلامت تن، و نفوذ فرمانش، بر خود گواهی می دهد كه بر او و نزد او و بر ذمه ی او 80 ناقه ی سرخ فام سپید چشم سیاه مردمك - كه بارشان تحفه ی یمنی و كالاهای حجازی باشد - برای ابوصمصام عبسی است.

ابوصمصام رفت و پس از مدتی، همراه قوم خود - بنی عبس - كه همگی اسلام آورده بودند، آمد و پرسید:پیامبر صلی الله علیه و آله كجاست؟ گفتند:از دنیا رفت. پرسید:جانشین او كیست؟ گفتند:ابوبكر. ابوصمصام به مسجد رفت و گفت:ای خلیفه ی رسول خدا! من از پیامبر صلی الله علیه و آله 80 ناقه ی سرخ فام سپید چشم سیاه مردمك - كه بارشان تحفه های یمنی و كالاهای حجازی باشد - طلب دارم.

ابوبكر گفت:برادر عرب! چیزی را كه برتر از عقل است، درخواست می كنی؟! به خدا سوگند! رسول خدا صلی الله علیه و آله به جز استر دلدل، درازگوش یعفور، شمشیر ذوالفقار و زره فاضل، چیزی از خود به جا نگذاشت كه آن ها را هم علی بن ابیطالب برد؛ البته از خود فدكی بر جا



[ صفحه 46]



نهاد كه آن را هم ما بحق تصاحب كردیم، زیرا پیامبر ما از خود ارثی باقی نمی نهد.

سلمان فریاد زد:«كردی و نكردی، و حق از امیرمؤمنان علیه السلام ببردی. این كار را به اهلش برگردانید»، و دست ابوصمصام را گرفت و به خانه ی امیرمؤمنان برد و در زد. علی علیه السلام ندا كرد:ای سلمان! تو و ابوصمصام داخل شوید. ابوصمصام گفت:این معجزه است! این كیست كه مرا - با این كه نشناخته است - با نام صدا زد؟! سلمان [گفت:او امیرمؤمنان است و] فضائل علی علیه السلام را برشمرد.

چون وارد شدند، سلام كرد و گفت:اباالحسن! من از رسول خدا صلی الله علیه و آله 80 ناقه طلب دارم - و خصوصیات شتران را بیان كرد - علی علیه السلام فرمود:آیا دلیلی داری؟ ابوصمصام سند (مكتوب) را به علی علیه السلام داد. حضرت علیه السلام فرمود:سلمان در میان مردم ندا كن:هر كس كه می خواهد بدهی پیامبر صلی الله علیه و آله را ببیند، فردا به بیرون مدینه بیاید. چون فردا فرا رسید مردم و علی علیه السلام بیرون آمدند. علی علیه السلام به فرزندش، حسن علیه السلام رازی گفت و فرمود:اباصمصام! با فرزندم، حسن علیه السلام تا آن تپه ی برآمده از رمل ها بروید. آنان رفتند و در آن جا حسن علیه السلام دو ركعت نماز خواند، و با زمین سخنانی گفت كه ما نفهمیدیم چه بود، و عصای پیامبر صلی الله علیه و آله را به آن جا نواخت، و سنگ سخت و بزرگ و گردی نمودار شد كه بر آن، از نور، دو سطر نوشته بود؛ سطر اول «بسم الله الرحمن الرحیم» و سطر دوم، «لا اله الا الله، محمد رسول الله» بود. حسن علیه السلام باز عصا را به صخره نواخت، و افسار شتری نمودار گشت، فرمود:اباصمصام! [افسار را بگیر و] از پی خود ببر. پس اباصمصام 80 شتر سرخ فام سفید چشم سیاه مردمك -كه بارشان تحفه های یمنی و كالاهای حجازی بود - به دنبال خود كشید، و به سوی علی بن ابیطالب علیه السلام بازآمد، حضرت به او فرمود:اباصمصام! آیا طلب خود را كامل دریافتی؟ عرض كرد:آری. فرمود:اینك سند را بده. او سند را به امیرمؤمنان علیه السلام داد و علی علیه السلام آن راگرفت و پاره كرد. سپس فرمود:برادرم و پسرعمویم - رسول خدا صلی الله علیه و آله - این گونه به من خبر داد:خداوند 2000 سال پیش از ناقه ی صالح، این ناقه ها را از این صخره آفریده است. منافقان گفتند:این، اندكی از سحر علی علیه السلام است. [1] .



[ صفحه 47]




[1] المناقب 332:2.